آمار شعر - کشش
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کشش
به ذره گر نظر بوتراب کند
شاعر میگوید بیت اول را سروده بودم و مفاهیمی برای بیت دوم در نظر میگذراندم ولی آن را شایسته مقام مولا علی (ع) نمیدانستم لذا در نجف به آقا متوسل شدم تا خود آن بزگوار بیت دوم را بر نظر من بگذراند و هر روز که به حرم مشرف میشدم خواهان این موضوع بودم ولی به نتیجه نمی رسیدم  تا بعد از مدتی نا امید برای وداع به حرم رفتم و به آقا امیر المؤمنین(ع) عرض کردم: شما با تمام این مقامها و این علم لا یتنهی ولی انگار اهل شعر نیستید آقا جان و ناراحت از نجف خارج شدم .
در بیابان که بر میگشتم به چوپانی برخورد کردم که این شعر را میخواند:
به ذره گر نظرلطف بوتراب کند
به آسـمان رود و کار آفـتاب کند
تا آن هنگام بیت دوم را برای احدی نخوانده بودم لذا با تعجب بسیار از چوپان پرسیدم این شعر را از که شنیده ای.
گفت: از آقا
... بیت دوم این شعر منسوب به خود آقا امیر المؤمنین(ع) است.
منظور از ذره همان ذرات ریز معلق در هواست که با چشم دیده نمیشود و باید در مسیر شعاعی از نور خورشید آن را به زحمت دید ، حال اگر به آن ز لطف نظری(گوشه چشمی) حضرت بفرمایند همان ذره که به کمک آفتاب به زحمت دیده میشد به آسمان میرود  و کار آن آفتابی را انجام میدهد که ذره ها در نور آن تازه به چشم می آیند.
.
.
.
آقاجان نظری بفرما
صلواتی برای تعجیل در فرج امام منتظرالمهدی(روحی لتراب مقدمه فداء)


  • امام علی، شعر، داستان، توسل
  • نوشته شده در  دوشنبه 88/7/13ساعت  9:11 عصر  توسط جواد و علی 
      نظرات دیگران()

    بشنو از نی چون حکایت میکند
    از جـــدایی ها  شـــکایت میکند
    .
    .
    .
    (مولوی)
    ...
    حضرت امام(ره) در جواب میفرمایند:
    نشنو از نی کآن نـوای بینواست
    بشنو از دل کآن حریم کبریاست
    نـی بـسوزد تـل خـاکـستـر شـود
    دل بسوزد  خـانه ی دلـبر شـود




  • شعر، امام، مولوی
  • نوشته شده در  دوشنبه 88/7/13ساعت  9:8 عصر  توسط جواد و علی 
      نظرات دیگران()

    من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
    چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

      فارغ از خودشدم و کوس «انا الحق» بزدم
    همچو منصور خریدار سردار شدم

      غم دلدار فکنده است به جانم شرری
    که به جان آمدم و شهره بازار شدم

     درمیخانه گشایید به رویم شب و روز
    که من از مسجد و از مدرسه بیزار شدم

     جامه زهد و ریا کندم و بر تن کردم
    خرقه پیر خراباتی و هشیار شدم

     واعظ شهر که از پند خود آزارم داد
    از دم رند می آلوده مددکار شدم

     بگذارید که از میکده یادی بکنم 
    من که با دست بت میکده بیدار شدم

    روح الله الموسوی الخمینی (ره)

    -------------------------------------------

     

    و جواب معشوق :ادامه مطلب...


  • شعر، رهبر، امام
  • نوشته شده در  جمعه 88/7/10ساعت  3:20 عصر  توسط جواد و علی 
      نظرات دیگران()

    ما خیل بندگانیم ما را تو می‌شناسی
    هر چند بی‌زبانیم، ما را تو می‌شناسی

    ویرانه‌ئیم و در دل گنجی ز راز داریم
    با آنکه بی‌نشانیم، ما را تو می‌شناسی

    با هر کسی نگوئیم راز خموشی خویش
    بیگانه با کسانیم ما را تو می‌شناسیادامه مطلب...

  • شعر، رهبرمعظم انقلاب، امین
  • نوشته شده در  جمعه 88/7/10ساعت  2:34 عصر  توسط جواد و علی 
      نظرات دیگران()

    شیعگی آیا شکم پروردن است؟
    یا به روز جنگ، عذر آوردن است
    شیعگی آیا فقط خوابیدن است؟
    رای مولا را به رؤیا دیدن است؟ادامه مطلب...


  • شعر، شهید، ولایت، آقاسی
  • نوشته شده در  جمعه 88/7/10ساعت  2:29 عصر  توسط جواد و علی 
      نظرات دیگران()

    که دیده زیر زمین باغ خزانی را

    نهان تر از سفر ریشه ها جهانی را ؟

    و باد ، گرد همین خاکریز می پیچد

    مگر که فاش کند قصّه نهانی را

    که گفته خاک ، کم از آسمان بها دارد ؟

    ببین در آینه خاک آسمانی را !

    ***

    و دشت ، ساکت و ژرف است ، مثل اقیانوس

    که شب به سینه فرو خورده کهکشانی را

    چه قدر مادرِ او چنگ زند به سینه خاک

    ولی نیافت از آن سوخته ، نشانی را

    ولی نیافت مگر چند تا گلوله سرد

    ولی نیافت مگر مشت استخوانی را

    ***

    سپس در آن طرف دشت ، لاله ای را دید

    که یافت بر اثرش باغ ارغوانی را

    به سوی شهر مه آلود می کشند ، غروب

    ز دشت سوخته ، از لاله کاروانی را

    ببین کرامت او که پرورش داده است

     به خون جمجمه اش ، لاله جوانی را .



  • شعر، شهید، تفحص
  • نوشته شده در  شنبه 88/7/4ساعت  9:25 عصر  توسط جواد و علی 
      نظرات دیگران()

    سر و جان و زر و جاهم همه گو، رو به سلامت

    «عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت

    همه سهل است تحمل نکنم بار جدایی»

     

    درد بیمار نپرسند به شهر تو طبیبان

    کس  درین شهر ندارد سر تیمار غریبان

    نتوان گفت غم از بیم رقیبان به حبیبان

    «حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان

    این توانم که بیایم سر کویت بگدایی»

     

    گِرد گلزارِ رخ تست غبار خط ریحان

    چون نگارین خطِ تذهیب بدیباچه قرآن

    ای لبت آیت رحمت دهنت نفطه ایمان

    «آن نه خال است و زنخدان و سر زلف پریشان

    که دل اهل نظر برد که سریست خدایی»

     

    هر شب هجر بر آنم که اگر وصل بجویم

    همه چون نی بفغان آیم و چون چنگ بمویم

    لیک مدهوش شوم چون سر زلف تو ببویم

    «گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم

    چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی»

     

    چرخ امشب که بکام دل ما خواسته گشتن

    دامنِ وصل تو نتوان برقیبان تو هشتن

    نتوان از تو برای دل همسایه گذشتن

    «شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن

    تا که همسایه نداند که تو در خانهء مایی»

     

    سعدی این گفت و شد ازگفتهِ خود باز پشیمان

    که مریض تب عشق تو هدر گوید و هذیان

    بشب تیره نهفتن نتوان ماه درخشان

    «کشتن شمع چه حاجت بود از بیم رقیبان

    پرتو روی تو گوید که تو در خانهء مایی»

     

    نرگس مست تو مستوری مردم نگزیند

    دست گلچین نرسد تا گلی از شاخ تو چیند

    جلوه کن جلوه که خورشید بخلوت ننشیند

    «پرده بردار که بیگانه خود آن روی نه بیند

    تو بزرگی و در آئینهء کوچک ننمایی»

     

    نازم آن سر که چو گیسوی تو در پای تو ریزد

    نازم آن پای که از کوی وفای تو نخیزد

    شهریار آن نه که با لشکر عشق تو ستیزد

    «سعدی آن نیست که هرگز ز کمند تو گریزد

    که بدانست که در بند تو خوشتر ز رهایی»



  • شعر
  • نوشته شده در  سه شنبه 88/6/24ساعت  6:50 عصر  توسط جواد و علی 
      نظرات دیگران()

    <      1   2   3   4      >

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    بچه ها پشت معبر گیر کردن...
    مدرس به ما درس داده!
    کهیعص
    خیال پردازان
    ابکی علی یوم البکا
    عالم با عمل
    خدا میخواهیم
    [عناوین آرشیوشده]